پارت پنجاه و سوم

زمان ارسال : ۳۸۷ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 8 دقیقه

*****

آسمان صاف و بدون ابر بود و خورشید یک جایی در همان حوالی مستقر شده بود و می‌درخشید. فرهاد توی کارواش نشسته بود توی ماشینش و نگاه می‌کرد به شیشه‌ی کف آلود مقابلش.

مادرش از پشت خط به او غرید:

- وای به حالت فرهاد... وای به حال ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید